شهید عبدالله درزی
شانزدهمین شهید لفور شهید عبدالله درزی فرزند قدرت الله در سال ۱۳۳۹ در روستای بورخانی لفور دیده به جهان گشود و در تابستان سال ۱۳۶۱ در تاریخ ۲۳/۰۴/۱۳۶۱ در جریان عملیات رمضان در شرق دجله در منطقه پاسگاه زید به حیل عظیم شهدای انقلاب اسلامی پیوست.
پیکر پاک آن شهید بزرگوار سالهای متمادی در منطقه عملیاتی شرق دجله باقی مانده بود تا اینکه در تاریخ ۱۰/۰۳/۱۳۸۰ به روستای بورخانی (زادگاهش) منتقل و درگلزار شهدای این روستا به خاک سپرده شد.
چند بیت از قصیده معروف شهدای لفور(شاعر محرابی عزیز)که در رثای این شهید بزرگوار سروده شد.
به عبـداله و به خسرویِ خسته هم عبـداله شهيـدِ شـهر بصـره
چـه آنان هـردو از درزی تـبارند که موسيان خسرو را از ما گرفته
شـهيـد خسـرو و عبدالـه درزی عبـداله مسلمی هر سه بورخانی
سه دلنوشته به یاد و خاطره شهید عبدالله درزی
عبداله یکی ازبچه های نازنین بورخانی بود .ماباعبداله بزرگ شدیم. خاطرات خانواده ام بادایی عبداله ازاونجاست که برای ادامه تحصیل دردوره راهنمایی و دبیرستان به نزد ماآمد. از اونجا که او باعمویم مصطفی هم سن وسال بود. آنها همانند دو برادر دوقلو در کنار هم رشد کردند وابستگی عجیبی به یکدیگر داشتند .عبداله جوانی رشید که لبخند از لبانش کنارنمی رفت فوق العاده شوخ مزاج با جنبه و باگذشت خلاصه اینکه برای من دردوران کودکی عبداله یک اسطوره بود پدرم تقی کجوری وابستگی خاصی به عبداله داشت مخصوصا"که ما وخانواده عمو ناصرکجوری در همسایگی هم بودیم و با وجود دایی عبداله وعمو مصطفی شب نشینی های لذت بخشی راداشتیم. دیری نپایید که این محفل انس وصفا مانند سرابی ازما دورشد آری درتابستان سال 1361درحالی که باتفاق خانواده درییلاق زیبای لاکوم بو دیم که ناگهان توسط رادیو از وضعیت بد و بحرانی عملیات رمضان مطلع گشتیم پدرم بسیارآشفته ودرهم باتفاق آقای امینی وحاج رحمت محمدی وحاج علی جان واشابی سراسیمه به سمت شهرحرکت کرده تا اطلاع دقیقتری ازوضع عملیاتی که عبداله درآن شرکت کرد مطلع شوند. حتی برای اطلاع یافتن ازوضعیت عبداله به نظرم تا اهواز یاشاید آبادان دقیقا"نمیدونم یکی از همین شهرهابو دباتفاق حاجی واشابی وآقای امینی وحاج رحمت محمدی رفته بودند .ولی اثری از عبداله یافت نشد که نشد در واقع قلب بابا ازآنروز شکست و ناراحتی قلبش شروع شد آری عمو عارف عزیز داستان پدر و خاطرات باعبداله بسیارهست چه کنم که وقت تنگ است انشا’اله درفرصت های بعدی بیشترصحبت خواهم کرد (با تشکر از آقای غلامرضا کجوری http://lafoori.blogfa.com منبع
خاطره ای از مردم داری شهید عبدالله درزی
خوشا بحال شما شهیدان دفاع مقدس که رفتید و از دغدغهای دنیوی خلاص شدید نمی دانم چرا قسمت ما نشد مگر ما رفیقان و همراهان شما ها نبودیم نمی دانم شاید گناه ما اینقدر زیاد بوده که خداوند شهادت را نصیب ما نکرده - و خدواند افراد مخلص و مردم دار را بسوی خود می برد یادم آمد خاطره مردم داری را از شهید عبدالله درزی فرزند قدرت الله درزی نقل کنم نمی دانم چند ماه مانده بود به شهادت این عزیز پاییز فصل خرمن زنی شالیها بوده است دشت ما کنار دشت آنها بوده است آنها در خرمن یا (همان جینگاه سر) مشغول خرمن زنی بوده اند و راه عبور و مرور ما در همان مسیر بوده است ما هم بخاطر اینکه مزاحم کار آنها نشویم شالیهای خرمن شده یا (همان بینجه بار) را با کول(دوش) به کنار جاده می آوردیم و با اسب به منزل حمل می کردیم انگار آن صحنه همین الان جلوی چشمم باشد شهید عبدالله درزی آمده وبا دست مبارک خود گوشه ای از چادری که روی آن شالی بوده و اسبها مشغول خرمن زدن بودن کنار زده و این جمله را تکرار کرد عیبی ندارد همسایه هستیم و دنیا دو روز است را را برای عبور و مرور ما باز نموده که ما راحت از آنجا عبور کنیم ان مردانگی و حس همنوعی آن عزیز سفر کرده هیج وقت از یادم نمی رود(آن زمان 13 سالم بوده و الان 27 سال از آن ماجرا می گذرد) و خداوند هم گلچین می کند افراد خود را و انها را بسوی خود می برد.خداوند او و همه شهیدان خطه محروم لفور را غریق رحمت خود قرار بدهد و ما را از رهروان واقعی آن شهیدان قرار دهدو باشد تا این شهیدان عزیز فردای قیامت شفاعت ما کنند انشاالله.
شهید عبدالله درزی شهید رمضان
بعداز عملیات رمضان جهت استراحت 24 ساعته که در آن موقع مرسوم بود. به همراه جمعی از بچه های های تخریب لشگر حضرت رسول(ص) به شهر اهواز آمدیم. گلف مقر ما در شهر اهواز بود. عصر آن روز تابستانی بعد از اندکی گشت و گذار در خیابان های اهواز به مقرمان (گلف) برگشتیم من در بین بچه های تخریب لشگر حضرت رسول تقریبا غریب بودم. همزمان با صدای اذان مغرب که از بلندگوی مقر پخش می شد در حال آماده شدن برای شرکت در نماز جماعت می شدیم. صحبت مختصری که یادم نمی آید چه بود؟ با رزمنده کنار دستی ام داشتم. او سئوال کرد شما بچه مازندران نیستید؟ گفتم هستم. از سوادکوه اعزام شدم؟ گفت عبدالله درزی را می شناسی؟ گفتم بله با خوشحالی و کمی هم تعجب از ایشان پرسیدم عبدالله اینجاست؟ اندکی تامل کرد . هیچی نگفت و آهی کشید. با آه ایشان غم تمام وجود مرا قبضه کرد. در یک لحظه صحنه عملیات رمضان و منظره شهدای رها شده در بیابان و... را در ذهنم مرور کردم. همهمه و تقلای جمعیت برای تنظیم صف نماز و صدای مکبر امانم نداد تا اورا وادار به صحبت کنم وسئوالاتم را از ایشان بپرسم. با فشار جمعیت بین ما فاصله افتاد و نماز هم شروع شده بود. بعد از نماز در فضای تاریک و روشن مقر گلف به امید دیدن دوباره آن رزمنده و کسب اطلاعات بیشتر و اخذ نشان از همولایتی ام تک تک رزمندگان را چهره به چهره تعقیب و وارسی نمودم ولی آن رزمنده را نیافتم تا سئوالات ذهن مشوش شده خود را از او بپرسم. حدود ساعت 11 شب بود که به سمت پاسگاه زید حرکت کردیم. شنیدن اسم عبدالله از زبان او و همینطور یاد عبدالله انگار غم غربت را از دلم زدود. سه ماه پس از آن موضوع به مرخصی آمدم. در مرخصی متوجه شدم که عبدالله به خیل شهدا پیوست. اما چهره مهربان و خندان و دوست داشتنی اش هیچوقت یادم نمی رود. همه خاطرات من با ایشان به زمانی برمی گردد که ایشان در کلاس چهارم در مدرسه بورخانی درس می خواند و با ما بچه های کلاس اولی خیلی مهربان بود. یادم نمی رود که تمام بچه های مدرسه اعم از بچه های شر یا مهربان، بلا استثنا با عبدالله دوست بودند. روحش شاد.(م.ا.).
متن دستنوشته شهید عبدالله درزی ـ روزنامه جمهوري اسلامي ـ۲۴/۱۱/۱۳۹۰
فرازی از وصیت نامه شهیدعبداله درزی
من در خود قابلیت شهید شدن را نمی بینم، چون شهیدان خیلی منزلت دارند. با خدای خود عهد کردیم که اول تا آخر به امام و اسلام خودمان وفادار باشیم. از تمام برادران و دوستان می خواهم که امام و تمام مسئولان دلسوز را تنها نگذارند و غفلت نکنند.
گفتم که دلت گفت لبالب زامید گفتم سخنت گفت شعار توحید
گفتم به چه ره بایدمان رفتن گفت آن راه که می روند یاران شهید
شادی ارواح طیبه شهدا و امام خمینی (ره) فاتحه مع الصلوات
از همه عزیزانی که در مورد این شهیدبزرگوار عکس خاطره و یا مطلبی در اختیار دارند تقاضا می شود برای اینجانب به آدرس Moh_asghari@yahoo.com ارسال نمایند.
مطالب مرتبط
گرامی باد یاد و حاطره ۷۶ شهید سرافراز منطقه لفور
اسامی مقدس 76شهید لفور
وصیت نامه شهدا (فرازهایی کوتاه از وصیت نامه شهدای لفور)
قصیده معروف شهدای لفور (شاعر محرابی عزیز)